نمونۀ سوم: یکی از مدرسین و شخصیتهای محترم قم میفرمودند که: در زمانی که رسالۀ مرحوم امام(ره) در هیچجا پیدا نمیشد و به سادگی دسترسی به آن ممکن نبود، توسط آقای#میلانی به هیئت مؤتلفه که آن زمان تشکیل شده بود، برای اینکه حساب شده با رژیم مبارزه کنند و انقلاب به پیروزی برسد، در منزل ایشان، [رساله] داده میشد. این مطلب را از یکی از محترمین بازار تهران هم شنیدهام.
ببینید منزل یک مجتهد، مرکز تبلیغ مجتهد آخر و توجه دادن مردم به مجتهد دیگر است. شاید ایشان احساس میکردند که برای پیروزی انقلاب، معرفی مرحوم امام و توجه مردم به ایشان لازم است. گرچه به قیمت تضعیف و انزوای خود ایشان تمام شود و شاید این کار در تاریخ کم نظیر و یا بینظیر باشد، که شخصی که دیگری را از خودش اعلم و داناتر نمیداند، برای رسیدن به یک هدف مقدس اینچنین عمل کند.
بعد دیگر ایشان، تیزبینی آن مرحوم نسبت به اهمیت رابطۀ مردم با روحانیت و خطر جدایی مردم از روحانیت بود. به عنوان شاهد عرض میکنم: روی من در خدمت ایشان در اتاق کتابخانهشان بودم، که چند نفر از یکی از بخشهای یکی از شهرستانها آمدند که اجازهای بگیرند برای ساختن یک بنای خیریه.(حسینیه و یا …) ایشان فرمودند: بروید یک روحانی بیاورید تا به او وکالت بدهم که بروید این کار را بکنید.
گفتند: آقا این آقایان که آمدهاند، معتمدین محلاند(و افراد ظاهر الصلاحی هم بودند) و مورد اعتماد مردم.
فرمودند: نه حتماً طرف من باید روحانی باشد. گفتند: محل ما اصلاً روحانی ندارد. فرمودند: از محلهای اطرافتان بیاورید. گفتند: نیست. فرمودند: من به غیر از روحانی به کسی وکالت نمیدهم. حتماً یک روحانی بیاورید تا من کار را به ایشان واگذار کنم و شما زیر نظر ایشان کار کنید.
در این حد ایشان مقید بودند که مردم باید رابطه با #روحانیت داشته باشند، حتی دربارۀ ساختمان یک مسجد و این کمال دقت و اهمیت ایشان را میرساند به لزوم و ضروری بودن نزدیک شدن مردم به روحانیت و خطر جدایی آنان از یکدیگر که به اصطلاح روز اسلام منهای روحانیت باشد.
تنفر فوق العادۀ ایشان از دستگاه #حکومت_پهلوی بود که من خاطراتی را که دارم، اگر نقل کنم، طول میکشد و اکتفا میکنم به مطلبی که یکی از محترمین مشهور و شخصیتهای علمی موثق نقل کردهاند که بعد از پیروزی انقلاب، نامهای وجود دارد. البته این جریان را ایشان قبل از انقلاب نیز به من در منزلشان فرمودند، که شهید سپهبد قرنی، میآید نزد ایشان و میگوید: آقا اجازه میدهید که ما کودتا کنیم و شاه را از بین ببریم؟ ایشان سؤال میکند که در این کودتا چند نفر کشته میشود؟ میگوید: احتمالاً پنجاه هزار نفر.
ایشان میفرمایند: از نظر فقاهتی چنین اجازهای نمیتوانم بدهم. ولی به شما اجازه میدهم که در هر شرایطی که برایتان امکان دارد، شاه را ترور کنید و اگر شاه از بین رفت، این حکومت سلطنتی از بین میرود و کتباً دستور اجازۀ قتل شاه را به ایشان میدهد. دستخط ایشان به سپهبد قرنی در مورد قتل شاه وجود دارد و همان نامه به دست ساواک میافتد و برای محاکمۀ ایشان به مشهد میآیند و آن آقا نقل میکردند که آن پرونده، که از ایشان چند سؤال کردهاند با جوابهای عجیب و صریح ایشان و عین نامه، الان هم در دادگاه انقلاب هست و من دیدهام و لابد مصلحت نیست که آن نامه منتشر شود. و اگر نه به حسب ظاهر انتشار آن بسیار مفید است برای مردم متدین و طرفدار انقلاب و از این قضیه بعد تنفر ایشان از حکومت پهلوی معلوم میشود.
دو مطلب دیگر الان یادم آمد، که حاکی از کمالات معنوی ایشان است. یکی اینکه دو سال قبل یکی از مراجع عظام قم به مشهد آمد. خدمتشان بودم، سؤال فرمودند: نزد کی تحصیل میکردی؟ آنگاه فرمودند: مرحوم آقای میلانی، مجری بعضی از دستورات حضرت رضا(ع) بود. یعنی بعضی از دستوراتی که امام میخواستند اجرا شود، مثلاً کمک به بعضی از اشخاص توسط آقای میلانی انجام میشد.
دیگری اینکه من هر وقت حرم مشرف میشوم، تا ممکن است، کنار قبر آقای #میلانی و سایر اساتید بزرگوارم فاتحه میخوانم. مدتی نتوانستم حرم مشرف شوم. یک شب خواب دیدم که ایشان میفرمایند: مدتی است که به دیدن ما نیامد. و من عرض کردم که: آقا واقعاً گرفتار بودم. صبحش رفتم حرم و کنار قبر آن استاد عالیقدر، فاتحه خواندم.
به هر حال انسانی کم نظیر و مطمئناً یکی از مصادیق بارز «فقیهٌ خیرٌ مبارک» بود. ناشناخته از دنیا رفت و با ارتحال ایشان، به حسب ظاهر، یکی از استوانههای عظیم علم و عمل و شجاعت، از حوزۀ علمیۀ مشهد گرفته شد.
- کد خبر 11557
- پرینت