در مقاطع مختلف در تدریستان، نسبت به مرحوم شیخ هاشم قزوینی خاطراتی را نقل فرمودید که طلاب بسیار متأثر شدند. لطفاً خطراتی از مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی در زمینههای اخلاقی و کرامات ایشان بیان بفرمایید؟
در آن زمان که مجله و روزنامه خواندن را، عدۀ زیادی از مردم برای اهل علم، درست نمیدانستند، مرحوم حاج شیخ هاشم، روی کرسی درست مینشست و درس میگفت، در حالی که مجله و روزنامه اش از جیب قبایش نمایان بود و هیچکس اعتنایی نمیکرد که عدهای از متدینین با فکر خاصی که دارند، از این کار خوششان نمیآیند. بسیار انسانی آزاد، خوشفکر، و صریح بود. بعد دیگری که ایشان در این بعد هم ناشناخته ماند و از دنیا رفت، بعد تربیتی ایشان بود. چهارشنبهها معمولاً ایشان نصف درس را تبدیل به موعظه میکردند و طلبهها را نصیحت میکردند و فوق العاده نصائح ایشان در طلبهها مؤثر بود. هم که کمالات معنوی ایشان عجیب بود و از این جهت هم ایشان انسان فوق العادهای بود. به مناسبتهایی ایشان، گاهی مطالبی را نقل میکردند، غالباً تحت عنوان یکی از آقایانی که حاضر نیست نامش را ببرم، و من اینها را یادداشت میکردم، و بعدها استاد بزرگوارم حاج آقای وحید فرمودند: «این کراماتی که شما نقل میکنید، از خود مرحوم حاج شیخ هاشم بوده» و علی ای حال، ایشان از این بعد هم انسان کم نظیری بود. من فقط یک نمونه از آن را نقل میکنم که دلیل بر عظمت و شخصیت کم نظیر ایشان میباشد؛ نقل میفرمودند که: «من در اصفهان درس میخواندم و همسری داشتم که متعهد بود و خدا بچهای از او به من داد. بچه شانزده ماهه بود؛ تازه به زبان ترکی ننه و بابا میگفت(مرحوم حاج شیخ هاشم ترک بود.) در باغی که متصل به منزل خانم بود، بچه بغل من بود. مشغول قدم زدن بودم که غذا حاضر شود و غذا بخورم و به دنبال درسم بروم. ناگهان بچه یک نگاه تندی به من کرد و بعد از این نگاه تند شروع کرد به صحبت کردن. گفت مرا کی خلق کرده؟ من بدون اختیار گفتم: تو را من خلق کردم، گفت: تو را کی خلق کرده؟ گفتم: پدرم، گفت: پدرت را؟ گفتم: پدرش همینجور [ادامه یافت…] بچه ساکت شد و من هم متحیر که این چه وضعی است که من میبینم؟ داشتم قدم میزدم، مرتبۀ دوم بچه شروع کرد به حرف زدن و گفت: این درختها را کی خلق کرده؟ گفتم: باغبان، گفت: باغبان را که خلق کرده؟ گفتم: پدرش. باز یک سری سؤالات اینجوری. مرتبۀ سوم بچه گفت: دروغ گفتی. من و تو و پدران تو و درختان و باغ و باغبان و همۀ جهان را، خدا آفریده است. ببینید وقتی که خدا میخواهد کسی به اوج کمالات برسد، بچۀ شانزده ماهه در بغلش حرف میزند، آن هم استدلال بر اثبات وجود صانع و خالق متعال. و از طرفی آن بزرگوار هم پاسخی که موافق با اعتقادش نیست، بر زبانش جاری شود؛ تا بچه خودش برهان اقامه کند. این پاسخ به نظرم به همان خارق العاده است که سؤال بچه.
- کد خبر 11548
- پرینت